سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سورنا سردار دلیر مامان و بابا

این روزهای پسرک 77 سانتی من ......................

سورنای مامان دیروز رفتیم برای قد و وزن و زدن واکسن یکسالگی.توی راه خیلی خوشحال بودی و همش میخندیدی از این مدلهای جدید که یاد گرفتی که صدای خنده دربیاری و بگی ههههههههههههه و جلب توجه کنی.من و بابایی عاشق این مدلی خندیدنت هستسم.تو بلا هم فهمیدی ما خوشمون میاد هی تکرار میکنی عزیزم..... وزنت شده بود ١٠١٥٠ و قدت ٧٧ و دور سرت ٤٧.همه چیز خوب بود و بالای نمودار.و وزنت هم که من فکر میکردم اصلا اضافه نشده ٢٥٠ گرم اضافه شده بود.خدا رو شکر......... خلاصه واکسنت رو در خالی که داشتی میخندیدی خوردی و یه جیغ بنفش کشیدی.الهی بمیره مامان برات.اصلا انتظار نداشتی.....با بابایی رفتی بیرون و آروم شدی.تازه عسل مامان ،مامان هم باید واکسن کزاز میزد.خلاصه دو نفر...
23 خرداد 1390

پسرک شش دندونی من تولدت مبارک

سورنای مامان سلام پسرکم عزیزترینم زیباترینم تولدت مبارک.چه زود یکساله شدی عسل مامان...باورش برای هممون سخته که یکساله با همیم.با همه مشکلات .....سختیها و شیرینیها .............اما هنوز با همیم خیلی دلم میخواست برای تولدت خاطره زایمانم رو تعریف کنم اما عسلکم باشه برای بعد.قول میدم حتما برات بنویسم از بی نظیر ترین روز زندگی من و پدرت............ پسرم منو ببخش که تو این مدت نتونستم بیام و برات چیزی بنویسم هرچند دردهای زیادی داشتم و فریادهای خفه شده در گلو....ولی نخواستم ناراحتت کنم.امیدوارم یه روز بتونم تعریف کنم اتفاقی رو که درست ٩ روز قبل از تولدت رخ داد و اون مهمونی نصفه و نیمه رو هم خراب کرد.البته این از اثرات بدش بود ولی اثرات خیلی خ...
20 خرداد 1390

یه مادر بد تو روز مادر...........

دیروز روز مادر بود.اما پسرکم من اصلا مامان خوبی برات نبودم و در عوضش تو تا اونجایی که میشد خوب بودی.... صبح باباییت بدون برنامه ریزی قبلی برگشت خونه و ازم خواست که بریم بازار.خوب اصلا امکانش نبود تو رو ببریم.این بود که تو رفتی پیش خاله سپیده و مامانیت و ما هم طبق ایام قدیم دو نفری با تاکسی رفتیم بازار.رفتیم راسته طلافروشها.خیلی طلا دیدیم ولی مامان هیچی نتونست انتخاب کنه آخه همش نگران تو بود و عذاب وجدان داشت اما خیلی خوش گذشت .......برای ناهار هم طبق رسم دیرینه رفتیم رستوران شرف الاسلامی و مثل همیشه کوبیده معروف اونجا رو خوردیم.همه چیز عالی بود فقط نبودن تو........کاش میتونستی راه بری و با ما میومدی...... حدودای ساعت ٤ برگشتیم خونه ...
4 خرداد 1390

امسال منم یه مادرم..........

ا مروز روز مادره................ من هم امسال و هم پارسال که تو تو دلم بودی روز مادر برام یه حس عجیبی داشت که قبلا نداشت.خوب اخه منم بالاخره مادر شدم........ و مثل همه مامانا لذت این موهبت رو چشیدم.لذتی که با هیچ لذتی تو دنیا قابل مقایسه نیست......... اما میدونی امروز چی دلم میخواست؟.....دلم میخواست که میتونستی مفهوم این روز رو درک کنی و با دستای کوچولوت یه کادوی کوچولو به مامانت بدی هرچند......وقتی تو اغوشم به خواب میری عادتی که چند ماهیه پیدا کردی....صدای نفست رو که میشنوم و اون صورت معصوم ارومت رو که میبینم انگار هیچ ارزویی ندارم و همه دنیا مال منه.پس تو هر روز به مامانت کادو میدی و من دیگه از این دنیا هیچ چیز نمیخوام. اما...
3 خرداد 1390

سورنای 5 دندونی

پسرکم امروز به طور اتفاقی متوجه شدم پنجمین دندونت سمت راست دو تا دندون جلویی بالات هم بیرون اومده.باورم نمیشد.اخه اصلا اذیت نکرده بودی.5 دندونی شدنت مبارک..... تو این ماه 3 تا دندون دراوردی دو تا دندون جلوی بالا و یکی کنارش.اردیبهشت که ماه رویش گلها است برای تو ماه رویش دندونها شد..... بد نیست یه مروری بکنیم بر تاریخچه دندونهات تا اینجا: از سه ماهگی زیاد آبریزش از دهانت داشتی و همه میگفتند زود دندون درمیاره و تقریبا همینطور هم شد.اولین دندونت رو بدون دردسر تو تاریخ 3 اذر وقتی 5 ماه و نیم اشتی و پدرت برای یه مسافرت کاری به ژاپن رفته بود درآوردی.وقتی دیدمش خیلی هیجان زده شده بودم.البته درست قبل از اینکه بابایی بره لثه هات رو خ...
31 ارديبهشت 1390

سورنا هر روز شیطون تر از دیروز

سورنا هر روز داری شیطون تر و بازیگوش تر میشی.یعنی همون چیزی که بابات دوست داره.خودشم کلی کمک میکنه به شیطونیهای تو.منم موندم وسط شما دو تا.مورد علاقه ترین بازیت کتک کاریه و کلی با هم حال میکنید.جالب اینکه تو میزنی تو صورت بابات و در میری و حین در رفتن میخندی از ته قلب.نمیدونی چه صحنه ایه.حالا سعی میکنم فیلم بگیرم تا بعدا ببینی. سه تا منطقه استراتژیک داری تو خونه که عاشقشونی. اولین منطقه محدوده میز تلویزیون و محتویاتش شامل dvd وreceiver و .....که تاچشم بهم بزنیم میپری اونجا و مشغول عملیات فضولی میشی.این منطقه پر خطر ترینه چون اگه چیزی خراب بشه بیچاره ایم.اخه اینجا تعمیرات لوازم برقی مساوی با نابودیشوه پس مواظب باش پسرم ...
28 ارديبهشت 1390

برای پسرم سورنا که داره به اولین سالگرد تولدش نزدیک میشه

پسرکم فقط جند روز تا تولد یکسالگیت باقی مونده و برای من و پدرت باورش خیلی سخته که چه زود بزرگ شدی.اخه همیشه میترسیدیم از این یکسال اول از بس که بد شنیده بودیم.که چنین میشود و چنان.... که باید یکسال تو خونه محبوس بشیم و هیچ کجا نریم...که باید دور زندگی رو خط کشید...که باید دور مسافرت رو خط کشید....که باید رستوران و خرید و تفریح نرفت.....که باید شبها تا صبح بیدار موند... حالا تقریبا داره یکسال از بدنیا اومدنت میگذره و ما روزهای خیلی خوبی با هم داشتیم.روزهایی که هیجوقت فکرش رو هم نمی کردیم.لحظه هایی اونقدر ناب و قشنگ که هردو مون هرگز تصورش رو هم نمیکردیم.حتی برای من که عاشق بچه ها بودم باورش سخته .و حتی سخت تر از اون شنیدن این جمله از ب...
26 ارديبهشت 1390

پسرک من یازده ماهه شد

سورنای مامان امروز یازده ماه شدی . واقعا باورم نمیشه........برای خودت مردی شدی. حالا چهار تا دندون داری.سینه خیز و چهاردست و پا رو کاملا حرفه ای بلدی.و همه جای خونه پا به پای من میای.اگه سریع حرکت کنم اعراض میکنی که تو هم بتونی با من باشی.وروچک شیطون من دیگه نگهداریت برام سخت شده مخصوصا اگه مهمون داشته باشیم که کلا مثل مامان بست میشنی تو آشپزخونه و میخوای بیای بغلم تا از نزدیک ملاحظه کنی دارم چیکار میکم و به فضولی بپردازی. کلمات مامان...... بابا....... دد....... به به........چیه .......کیه......نه نه ........لولو یا همون جوجو......دا یا همون دایی......رو به خوبی ادا میکنی. دستت رو به مبل میگری و حرکت میکنی البته بیشت...
19 ارديبهشت 1390
1